می دونی؟ احساس می کنم آدم با کسی خوشبخته که از گفتن هیچ چیزی از زندگیش پیش اون نترسه، کسی که از گفتن هیچ کدوم از حقایق زندگیش پیش اون خجالت نکشه، کسی که پیش اون تو خودت باشی نه یه آدم دیگه، نه اون شخصیتی که فکر می کنی اگه اونطوری باشی دوست داره، و اون به خود تو افتخار کنه نه اون توی تصنعی، کسی که تورو همراه با عیب ها و نداشته هات دوست داشته باشه نمی خوام خیلی رمانتیک حرف بزنم، ولی اگه اینطوری باشه می تونی با اون تا ته آرامش بری، اینو مطمئنم ...
ما سزاواریم اگر گریانیماین چنین خسته و سر گردانیمما که دانسته به دام افتادیم چرا از عاشقی رو گردانیم...نه گناهکاریم نه بی تقصیریم من و تو بازیچه تقدیریمهر دو در بیراهه بیرحم عشق با دل و احساس خود درگیریم...
دیدی بعضی موقع ها آدم هر چی به یه چیزی فکر می کنه یا اینکه واسش تلاش می کنه، ازش دورتر می شه! هی هم روز به روز برات غیر ممکن تر می شه، ولی وقتی نه بهش فکر می کنی نه دنبالش می دویی خودش می یاد به سمتت خودش خود به خود اونجوری می شه که تو می خواستی...
آدم ها بر دو قسمند:یا مادرزادی گرگ به دنیا می ایند... ویا بره متولد می شوند...گرگ ها همیشه گرگ می مانند، ولی بره ها یا در نهایت تبدیل به یک گوسفند تمام عیار می شوند و یا یاد می گیرند چگونه گرگ باشند....قسمت جالب ماجرا اینجاست که گرگ "بره زاده" حریص تر و خون ریز تر از گرگ "گرگ زاده" است....چرا که او از روی عقده ی حقارت و کینه و نفرت می درد و گرگ زاده تنها به حکم عادت .